در سال ۱۹۸۳، دنیس نیلسن قاتل سریالی اسکاتلندی بعد از کشف بقایای انسانی که مجرای فاضلاب را در نزدیکی خانه‌اش در لندن مسدود کرده‌بود دستگیر می‌شود.

کرولا دی ویل از زندان خارج می شود و یک بار دیگر به دنبال توله ها می رود.

یک زن به همراه دخترش یک مغازه شکلات فروشی در یک روستای کوچک فرانسوی باز می کند و ...

یک داستان عاشقانه که در اطراف یک سینمای قدیمی زیبا در ساحل جنوبی انگلستان در دهه 1980 اتفاق می افتد.

«باسانیو» (فاینز) برای خواستگاری از «پورشیا» (کالینز) به سه هزار سکه نیاز پیدا می کند و دوستش، «آنتونیو» (آیرونز) برای تهیه ی این پول به نزول خوار یهودی، «شایلاک» (پاچینو) روی می آورد. اما «شایلاک» به شرطی این پول را در اختیار «آنتونیو» می گذارد که در صورت بازپرداخت نشدن وام در تاریخ مقرر، «آنتونیو» به جایش تکه ای از گوشت بدنش را تقدیم کند.

«هورتنس» (باپتیست)، زنی است سیاه پوست که پس از پس از مردن والدین صوری‌اش، دنبال والدین واقعی خویش می گردد و در می یابد مادرش زنی سفید پوست و پا به سن گذاشته به نام «سینتیا» (بلتین) است که با دختر ناسازگارش، «راکسان» (راشبروک) روزگار می گذراند و «هورتنس» را- که ثمره ی رابطه ای نامشروع است - در همان نوزادی سر راه گذاشته است...